فانوس

فانوس

فــانــوس هـایــشان ـجــا مــانــد...
تـا مـــا روشنـشـان نگه داریـم
پـس این فـانوس های خـامـوش
از بـــرای چـیـسـت؟؟!
- - - - - - - - - - - - - - - - - -
بالتــــــ شکستــه است اگـــر
غمتـــــــ مبــاد
شهادتـــــ بال نمی خواهـــد..
حـــــــــال می خواهد
حال را پس از شهادتــــــ می دهند
نه پیش از آن..!!
- - - - - - - - - - - - - - - - - -
"" 44 :: گمنام ""
اینجا فانوس گمنامی ایسـت..
گــــمــنـامــی بـجــویــ‌ ـ‌ ـ ـ

آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر آیئنی» ثبت شده است

ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
وقت دلتنگی همیشه او کنارم می نشست
بی وفا دنیا انیس و هم زبانم را گرفت
از سر دوش عمویم عرش حق معلوم بود
منکر معراج از من نردبانم را گرفت
من به قول آن عمو فهمم ورای سنم است
دیدن تنهایی بابا توانم را گرفت
روز عاشورا چه روزی بود حیرانم هنوز
جان کوچک تا بزرگ خاندانم را گرفت
خرمن جسمی نحیف و آتش داغی بزرگ
درد رد شد از تنم روح و روانم را گرفت
تار شد تصویر عمه ، از سفر بابا رسید
آن مَلَک آهی کشید و بعد جانم را گرفت 

پوستر حضرت رقیه

ابر مستی تیره گون شد باز بی حد گریه کرد
با غمت گاهی نباید ساخت باید گریه کرد 
امتحان کردم ببینم سنگ میفهمد تو را
از تو گفتم با دلم کوتاه آمد گریه کرد 
ای که از بوی طعام خانه ها خوابت نبرد
مادرم نذر تو را هر وقت «هم زد» گریه کرد 
با تمام این اسیران فرق داری قصه چیست ؟
هر کسی آمد به احوالت بخندد گریه کرد 
از سر ایمان به داغت گاه میگویم به خویش
شاید آن شب «زجر» هم وقتی تو را زد گریه کرد 
وقت غسلت هم به زخم تو نمک پاشیده شد
آن زن غساله هم اشکش در آمد گریه کرد...

پ/ن :: هر دوشعر زیبا از آقای کاظم بهمنی عزیز و پوسترهم از هنرمند عزیز حمیدرضابداقی میباشد/ یا رقیه (س)
سعید نوروزی
۰۶ آبان ۹۳ ، ۰۲:۴۰ ۳ نظر