زادروزتان مبارک آقا...
هر ادّعا، بیان گر خطّ امام نیست
تا فتح انتهای افق، جنگ ما به پاست
سیّد علیّ خامنه ای مقتدای ماست
انگشتر حدید به دستش زده ولی
پیچیده در زمین و زمان «ظافرٌ علیِ»
زادروزتان مبارک آقا...
دلم برای آن جا که تو آسمانی شدی تنگ شده!
دلم برای صدای شیرینت تنگ شده!
دلم برای فرماندهی تو تنگ است همت جان!
همت عزیز جان من برگرد و سربازم کن نه سربارم!
حاجی کجایی؟؟؟؟؟
پ . ن :: برای این روزهای بنده حقیر دعا کنید..
نفس اهتمام آقایان به امر مبارزه با فساد را تحسین میکنم، لکن این سمینار و امثال آن بناست چه معجزهای بکند؟ مگر وضعیت برای شما مسئولان سه قوه روشن نیست؟ با توجه به شرایط مناسب و امیدبخشی که از لحاظ همدلی و هماهنگی و همفکری بین مسئولان امر وجود دارد، چرا اقدام قاطع و اساسی انجام نمیگیرد که نتیجه را همه بطور ملموس مشاهده کنند. توقع من از آقایان محترم این است که چه با سمینار و چه بدون آن، تصمیمات قاطع و عملی بدون هرگونه ملاحظهای بگیرند و اجرا کنند. موفق باشید.
وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُم بِأَیْدِیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الأَبْصَارِ حشر
کمپین عاشقان مبارزه با صهیونیست ها
ملت و جوانان ایران با کمال میل از مردم فلسطین حمایت می کنند و عاشق مبارزه با صهیونیستها هستند
آقایان دولت راستگویان عزیز، موفقیت در وصول به “آنچه مرقوم داشته اید” را به همکاران شما در دولت “تمدید و امید” تبریک می گوییم.!
شما و دولت راستگویانتان راست می گوئید و ما هم مثل همیشه الکی دلواپسیم..!!!
شما و دوستان زحمت می کشید و مذاکره می کنید (خدا قوت) برای تمدید تعلیق غنی سازی ۲۰% و بسته شدن فردو و اکسید کردن اورانیوم غنی شده در ایران و تغییر ماهیت رآکتور آب سنگین اراک و..!
به نظرم واقعا کار سختی ست،اینکه هر آنچه این ملت با تحمل سختی ها در چندین سال به دست آورده شما در اندک مدتی آن را...
خسته نباشید جمیعاً
فلأندُبنَّکَ صَباحاً و مَساءً و لأبکینَّ بدلَ الدّموعَ دماً
شب و روز بر تو گریه میکنم چنانکه اشکم بدل به خون میشود!
"" زیارت ناحیه مقدسه ""
.
شخصی امام زمان را در خواب دید و از این فراز ناحیه از ایشان سوال کرد و پاسخ شنید: مصیبت عمهام زینب...
" کاش از مادر زاده نمیشدم و به شام برده نمیشدم! "
" اگر پیامبر سفارش میکرد که بر اهلش ستم کنید، بیشتر از این نمیشد که بر ما ستم روا دارید! "
اینها دردگفتههای امام زین العابدین است در مصیبت شام!
الشام... الشام... الشام...
و این را امام زینالعابدین در پاسخ آن شخصی فرموده بود که پرسید:
در حادثهی کربلا کجا بر شما خیلی سخت گذشت؟!
این چرک نویس های روی هم انباشته، مرا یاد نامه های انباشته شده ی کوفیان می اندازد...!
از دهه 60 هم که بخواهیم شروع کنیم سرهنگ و حقوقدان مان فاصله هایی داشتند با هم، آن روزهایی که سرهنگ ها خمپاره و موشک نوش جان می کردند و چندصد کیلومتر آنطرف تر حقوقدانان راحت چای میخوردند و مذاکره می کردند.!
برای مثال، آخرینش همین جناب ترکان عزیز که این همه رشد و پیشرفت خیره کننده در طی 30 سال (عمر انقلاب اسلامی) را نادیده گرفته و چشم بر همه آنها بسته و فقط قورمه سبزی و آبگوشت را دیده است!! اما جدای از اینکه این حرف ها دور از شان یک مشاور رئیس جمهور است و بیشتر به حرف های کوچه بازاری شباهت دارد، باید عرض شود که اقای ترکان اگر فراموشی نداشته باشند میدانند که در دهه های قبل عهده دار مسئولیتهای مهم دستگاهای اقتصادی بوده است! و اینک اگر ضعفی در مدیریت اقتصادی کشور در سطوح مختلف بوده، مطمئناً او از جمله افرادی است که امروز باید پاسخگوی سوءمدیریتهای خود باشد.
ختم کلام! بنظرم آقای ترکان اگر عقیده و فکرش این است که ایران اسلامی قابلیت رقابت در هیچ صنعتی را ندارد و شکست خورده ایم! از منصب مشاور رئیس جمهوریش کناره گیری کرده و جا را برای دیگران باز کند، چون این نظام فردی با چنین دغدغه و عقیده را هیچ وقت لازم ندارد.
قه قه مستانه شان گوش فلک را کر میکرد...
بعد از آن پیروزی بزرگ، بعد از قتل عام خارجیها و به بند کشیدن زنان و کودکان شان
اینهمه سرمستی بیجهت نبود!
کاروان مست و بیخبر گرم میگساری و لهو و لعب...
آنطرف اما مرد یهود مات و مبهوت به نوری که از آن سر سمت آسمان میرفت خیره بود!
تا به حال اینهمه زیبایی و نور یکجا به چشمش نخورده بود! نمیشد باور کرد این سر از آن یک خارجی باشد!
با تردید جلو رفت و پرسید این سر متعلق به کیست؟
پاسخ آمد او بر خلیفهی خدا خروج کرده بود ما هم او را به سزای کارش رساندیم!
میشود این سر امشب نزد من باشد؟!
آخر تو را با این سر چه کار؟!
حاضرم در ازایش ده هزار دینار بپردازم!
صدای سکهها عمرسعد را وسوسه کرد!
سکهها را بگیرید و سر را امشب به او بسپارید...
.
کیسههای درهم و دینار را گذاشت توی دستان پلید سرباز
سر را گرفت و فوری سمت صومعه رفت!
.
نوری که از سر ساطع میشد دلش را میلرزاند
چقدر این سر شبیه آنچه بود که تا به حال دربارهی مسیح شنیده بود
زیبا... نورانی... دلربا...
خون و خاک از سر گرفت...
سر را با گلاب و عنبر و مشک شست...
سر را روی دامن گذاشت و شروع کرد به درد دل کردن و راز دل با سر گفتن...
آنقدر با سر گفت و اشک ریخت که نفهمید چگونه صبح شد...!
کسی نمیداند آن شب بر یهودی چه گذشت...
اما صبح که سربازان بر در منزلش آمدند تا سر را از او بگیرند
گریان خطاب به سر میگفت:
فردای قیامت پیش جدت محمد گواهی بده که من شهادت میدهم جز خدای یکتا معبودی نیست و محمد بنده و فرستاده اوست. به دست تو مسلمان شدم و غلام توأم...
ارباب!
هرگز خاک و خون از سرت نگرفتم!
هرگز شبی را تا صبح با تو سر نکردم!
اما؛ تو بیبهانه مسلمانم کن!
پ.ن:: در مسیری که کاروان اسرا را به شام میبردند کاروان در منزلی به نام قنسرین نزدیک صومعه یک یهودی فرود آمد و این اتفاق افتاد.
ماندهام این چند قطره اشک،
چقدر وزن دارند،
که بعد ریختنشان،
این قدر سبک میشوم.
یا خالق العبرات…
پ.ن :: میگوید: هر چیز را از خدا بخواهید؛ حتّى بند کفش را، حتّى کوچکترین اشیاء را و حتّى قوت روزانهى خود را..
بگذارید این منِ دروغینِ عظمت یافته در سینهى ما، که مىگوییم «من» و خیال مىکنیم مجمع نیروها ما هستیم، بشکند.
این «من» انسانها را بیچاره مىکند…
"سید علی حسینی خامنهای"