فانوس

فانوس

فــانــوس هـایــشان ـجــا مــانــد...
تـا مـــا روشنـشـان نگه داریـم
پـس این فـانوس های خـامـوش
از بـــرای چـیـسـت؟؟!
- - - - - - - - - - - - - - - - - -
بالتــــــ شکستــه است اگـــر
غمتـــــــ مبــاد
شهادتـــــ بال نمی خواهـــد..
حـــــــــال می خواهد
حال را پس از شهادتــــــ می دهند
نه پیش از آن..!!
- - - - - - - - - - - - - - - - - -
"" 44 :: گمنام ""
اینجا فانوس گمنامی ایسـت..
گــــمــنـامــی بـجــویــ‌ ـ‌ ـ ـ

آخرین نظرات

زادروزتان مبارک آقا...

امام خامنه ای

از پا میفت تا که مسیرت تمام نیست
هر ادّعا، بیان گر خطّ امام نیست
تا فتح انتهای افق، جنگ ما به پاست
سیّد علیّ خامنه ای مقتدای ماست
انگشتر حدید به دستش زده ولی
پیچیده در زمین و زمان «ظافرٌ علیِ»

پ.ن :: برای طول عمر حضرت ماه و ظهور حضرت ولی عصر دعا کنیم..
سعید نوروزی
۲۹ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۲۱ ۵ نظر

دلم برای آن جا که تو آسمانی شدی تنگ شده!
دلم برای صدای شیرینت تنگ شده!
دلم برای فرماندهی تو تنگ است همت جان!
همت عزیز جان من برگرد و سربازم کن نه سربارم!
حاجی کجایی؟؟؟؟؟

پ . ن :: برای این روزهای بنده حقیر دعا کنید..

سعید نوروزی
۰۹ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۱۸

نفس اهتمام آقایان به امر مبارزه با فساد را تحسین می‌کنم، لکن این سمینار و امثال آن بناست چه معجزه‌ای بکند؟ مگر وضعیت برای شما مسئولان سه قوه روشن نیست؟ با توجه به شرایط مناسب و امیدبخشی که از لحاظ همدلی و هماهنگی و همفکری بین مسئولان امر وجود دارد، چرا اقدام قاطع و اساسی انجام نمی‌گیرد که نتیجه را همه بطور ملموس مشاهده کنند. توقع من از آقایان محترم این است که چه با سمینار و چه بدون آن، تصمیمات قاطع و عملی بدون هرگونه ملاحظه‌ای بگیرند و اجرا کنند. موفق باشید.


            ما «تازه به دوران رسیده‌های بزدل» «عاشق مبارزه با صهیونیست‌ها هستیم»

سعید نوروزی
۲۰ آذر ۹۳ ، ۱۰:۰۲ ۲۱ نظر

وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یُخْرِبُونَ بُیُوتَهُم بِأَیْدِیهِمْ وَأَیْدِی الْمُؤْمِنِینَ فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الأَبْصَارِ حشر

کمپین عاشقان مبارزه با صهیونیست ها

ملت و جوانان ایران با کمال میل از مردم فلسطین حمایت می کنند و عاشق مبارزه با صهیونیستها هستند

سعید نوروزی
۱۲ آذر ۹۳ ، ۱۶:۳۸ ۱۵ نظر

آقایان دولت راستگویان عزیز، موفقیت در وصول به “آنچه مرقوم داشته اید” را به همکاران شما در دولت “تمدید و امید” تبریک می گوییم.!

شما و دولت راستگویانتان راست می گوئید و ما هم مثل همیشه الکی دلواپسیم..!!!
شما و دوستان زحمت می کشید و مذاکره می کنید (خدا قوت) برای تمدید تعلیق غنی سازی ۲۰% و بسته شدن فردو و اکسید کردن اورانیوم غنی شده در ایران و تغییر ماهیت رآکتور آب سنگین اراک و..!
به نظرم واقعا کار سختی ست،اینکه هر آنچه این ملت با تحمل سختی ها در چندین سال به دست آورده شما در اندک مدتی آن را...

  خسته نباشید جمیعاً

سعید نوروزی
۰۴ آذر ۹۳ ، ۱۹:۲۲ ۹ نظر

فلأندُبنَّکَ صَباحاً و مَساءً و لأبکینَّ بدلَ الدّموعَ دماً

شب و روز بر تو گریه می‌کنم چنانکه اشکم بدل به خون می‌شود!

"" زیارت ناحیه مقدسه ""

.

شخصی امام زمان را در خواب دید و از این فراز ناحیه از ایشان سوال کرد و پاسخ شنید: مصیبت عمه‌ام زینب...

حضرت زینب (س)

" کاش از مادر زاده نمی‌شدم و به شام برده نمی‌شدم! "

" اگر پیامبر سفارش می‌کرد که بر اهلش ستم کنید، بیشتر از این نمی‌شد که بر ما ستم روا دارید! "

اینها دردگفته‌های امام زین العابدین است در مصیبت شام!

مصائب الشام

الشام... الشام... الشام...

و این را امام زین‌العابدین در پاسخ آن شخصی فرموده بود که پرسید:

در حادثه‌ی کربلا کجا بر شما خیلی سخت گذشت؟!


این چرک نویس های روی هم انباشته، مرا یاد نامه های انباشته شده ی کوفیان می اندازد...!

سعید نوروزی
۰۱ آذر ۹۳ ، ۱۱:۳۲ ۷ نظر

از دهه 60 هم که بخواهیم شروع کنیم سرهنگ و حقوقدان مان فاصله هایی داشتند با هم، آن روزهایی که سرهنگ ها خمپاره و موشک نوش جان می کردند و چندصد کیلومتر آنطرف تر حقوقدانان راحت چای میخوردند و مذاکره می کردند.!

اما از آن روزها که بگذریم میبینیم که امروز سرهنگ هایمان همچنان دارند می جنگند و شب و روز بیدارند؛ و مذاکره کنندگان نیز همچنان مذاکره می کنند! سرهنگ های این روزها می دانند که جنگ تمام نشده و شب و روز در تلاش هستند تا با ساخت ابزار و سلاح جنگی بر توان و قدرتمان بیفزایند، تا قدرت دفاعی تهاجمی کشور را افزایش دهند، اقتدار و امنیت کشور را حفظ کنند، و از همه مهم تر کاری برای این مردم انجام دهند و عزت و غرور ایرانی را بالا ببرند.اما در آنسو بعضی از این حقوقدانان، نه تنها تلاشی برای حفظ ثبات و پیشرفت کشور نمی کنند بلکه با برخی حرف هایشان خوراکی نو برای حقیران آنطرف آبی درست و حاشیه ای تازه برای کشور ایجاد می کنند.
فـِلحال فرق سرهنگ و حقوقدان ما در اینست که، سرهنگ ما میرود دنبال اینکه یک چیزی مثل فجر5 بسازد تا گنبد پلاستیکی اسرائیلی-آمریکایی را خورد و تحقیر کند و درنهایت پیشرفت و قدرتمان را نشان دهیم و بگوییم که ما می توانیم.. اما حقوقدانمان فکرش و عقیده اش این است که ما توان مقابله با دنیا (کدخدا) را نداریم و باید با کدخدا بست و در آخر سر تعظیم فرو آوریم جلوی زورگویان و فقط قورمه سبزی مان را برایشان صادرات کنیم..!

اکبر-ترکان-دولت-تدبیر

برای مثال، آخرینش همین جناب ترکان عزیز که این همه رشد و پیشرفت خیره کننده در طی 30 سال (عمر انقلاب اسلامی) را نادیده گرفته و چشم بر همه آنها بسته و فقط قورمه سبزی و آبگوشت را دیده است!! اما جدای از اینکه این حرف ها دور از شان یک مشاور رئیس جمهور است و بیشتر به حرف های کوچه بازاری شباهت دارد، باید عرض شود که اقای ترکان اگر فراموشی نداشته باشند میدانند که در دهه های قبل عهده دار مسئولیت‌های مهم دستگاهای اقتصادی بوده است! و اینک اگر ضعفی در مدیریت اقتصادی کشور در سطوح مختلف بوده، مطمئناً او از جمله افرادی است که امروز باید پاسخگوی سوءمدیریت‌های خود باشد.

ختم کلام! بنظرم آقای ترکان اگر عقیده و فکرش این است که ایران اسلامی قابلیت رقابت در هیچ صنعتی را ندارد و شکست خورده ایم! از منصب مشاور رئیس جمهوریش کناره گیری کرده و جا را برای دیگران باز کند، چون این نظام فردی با چنین دغدغه و عقیده را هیچ وقت لازم ندارد.

سعید نوروزی
۲۲ آبان ۹۳ ، ۱۰:۴۶ ۲۲ نظر

قه قه مستانه‌ شان گوش فلک را کر می‌کرد...

بعد از آن پیروزی بزرگ، بعد از قتل عام خارجی‌ها و به بند کشیدن زنان و کودکان‌ شان

این‌همه سرمستی بی‌جهت نبود!

کاروان مست و بی‌خبر گرم میگساری و لهو و لعب...

آنطرف اما مرد یهود مات و مبهوت به نوری که از آن سر سمت آسمان می‌رفت خیره بود!

تا به حال اینهمه زیبایی و نور یکجا به چشمش نخورده بود! نمی‌شد باور کرد این سر از آن یک خارجی باشد! 

با تردید جلو رفت و پرسید این سر متعلق به کیست؟

پاسخ آمد او بر خلیفه‌ی خدا خروج کرده بود ما هم او را به سزای کارش رساندیم!

می‌شود این سر امشب نزد من باشد؟!

آخر تو را با این سر چه کار؟!

حاضرم در ازایش ده هزار دینار بپردازم!

صدای سکه‌ها عمرسعد را وسوسه کرد!

سکه‌ها را بگیرید و سر را امشب به او بسپارید...

.

کیسه‌های درهم و دینار را گذاشت توی دستان پلید سرباز

سر را گرفت و فوری سمت صومعه رفت!

.

نوری که از سر ساطع می‌شد دلش را می‌لرزاند

چقدر این سر شبیه آنچه بود که تا به حال درباره‌ی مسیح شنیده بود

زیبا... نورانی... دلربا...

خون و خاک از سر گرفت...

سر را با گلاب و عنبر و مشک شست...

سر را روی دامن گذاشت و شروع کرد به درد دل کردن و راز دل با سر گفتن...

آن‌قدر با سر گفت و اشک ریخت که نفهمید چگونه صبح شد...!

کسی نمی‌داند آن شب بر یهودی چه گذشت...

اما صبح که سربازان بر در منزلش آمدند تا سر را از او بگیرند

گریان خطاب به سر می‌گفت:

فردای قیامت پیش جدت محمد گواهی بده که من شهادت می‌دهم جز خدای یکتا معبودی نیست و محمد بنده و فرستاده اوست. به دست تو مسلمان شدم و غلام توأم...

ya_hossein

ارباب!

هرگز خاک و خون از سرت نگرفتم!

هرگز شبی را تا صبح با تو سر نکردم!

اما؛ تو بی‌بهانه مسلمانم کن! 


پ.ن:: در مسیری که کاروان اسرا را به شام می‌بردند کاروان در منزلی به نام قنسرین نزدیک صومعه یک یهودی فرود آمد و این اتفاق افتاد.

سعید نوروزی
۱۷ آبان ۹۳ ، ۱۱:۵۶ ۱۶ نظر

مانده‌ام این چند قطره اشک،
چقدر وزن دارند،
که بعد ریختن‌شان،
این قدر سبک می‌شوم.
یا خالق العبرات…

poster_haram

پ.ن :: می‌گوید: هر چیز را از خدا بخواهید؛ حتّى بند کفش را، حتّى کوچک‌ترین اشیاء را و حتّى قوت روزانه‌ى خود را..
بگذارید این منِ دروغینِ عظمت یافته در سینه‌ى ما، که مى‌گوییم «من» و خیال مى‌کنیم مجمع نیروها ما هستیم، بشکند.
این «من» انسان‌ها را بیچاره مى‌کند…

"سید علی حسینی خامنه‌ای"

سعید نوروزی
۱۵ آبان ۹۳ ، ۲۰:۲۷ ۸ نظر
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
وقت دلتنگی همیشه او کنارم می نشست
بی وفا دنیا انیس و هم زبانم را گرفت
از سر دوش عمویم عرش حق معلوم بود
منکر معراج از من نردبانم را گرفت
من به قول آن عمو فهمم ورای سنم است
دیدن تنهایی بابا توانم را گرفت
روز عاشورا چه روزی بود حیرانم هنوز
جان کوچک تا بزرگ خاندانم را گرفت
خرمن جسمی نحیف و آتش داغی بزرگ
درد رد شد از تنم روح و روانم را گرفت
تار شد تصویر عمه ، از سفر بابا رسید
آن مَلَک آهی کشید و بعد جانم را گرفت 

پوستر حضرت رقیه

ابر مستی تیره گون شد باز بی حد گریه کرد
با غمت گاهی نباید ساخت باید گریه کرد 
امتحان کردم ببینم سنگ میفهمد تو را
از تو گفتم با دلم کوتاه آمد گریه کرد 
ای که از بوی طعام خانه ها خوابت نبرد
مادرم نذر تو را هر وقت «هم زد» گریه کرد 
با تمام این اسیران فرق داری قصه چیست ؟
هر کسی آمد به احوالت بخندد گریه کرد 
از سر ایمان به داغت گاه میگویم به خویش
شاید آن شب «زجر» هم وقتی تو را زد گریه کرد 
وقت غسلت هم به زخم تو نمک پاشیده شد
آن زن غساله هم اشکش در آمد گریه کرد...

پ/ن :: هر دوشعر زیبا از آقای کاظم بهمنی عزیز و پوسترهم از هنرمند عزیز حمیدرضابداقی میباشد/ یا رقیه (س)
سعید نوروزی
۰۶ آبان ۹۳ ، ۰۲:۴۰ ۳ نظر